عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله