فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را