همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
اذان میافکند یکباره در صحرا طنینش را
و بالا میزند مردی دوباره آستینش را
خاکریز شیعه و سنی در این میدان یکیست
خیمهگاه تفرقه با خانهٔ شیطان یکیست
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
سلام ای بادها سرگشتهٔ زلف پریشانت
درود ای رودها در حسرت لبهای عطشانت
چون دید فراز نی سرش را خورشید
بر خاک تن مطهرّش را خورشید
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
سلمان کیستید؟ مسلمان کیستید؟
با این نگاه، شیعهٔ چشمان کیستید؟