خوشا که خط عبور تو را ادامه دهیم
شعاع چشم تو را تا خدا ادامه دهیم
ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
بشوی این گرد از آیینۀ خویش
به رغم عادت دیرینۀ خویش
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
کس راز حیات او نداند گفتن
بایست زبان به کام خود بنهفتن
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
دگر اين دل سر ماندن ندارد
هوای در قفس خواندن ندارد
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت