کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت