به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
آن شب که دفن کرد علی بیصدا تو را
خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
نه مثل سارهای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت زهرا
مدینه با تو به ماهی دگر، نیاز نداشت
به روشنایی صبح و سحر نیاز نداشت
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
خم کرد پشت زمین را، ناگاه داغ گرانت!
هفت آسمان گریه کردند، بر تربت بینشانت!
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت