کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
در این سحر که سحرهای دیگری دارد
دل من از تو خبرهای دیگری دارد
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید