شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند