رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس