عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
نوزده سال مثل برق گذشت
نوزده سال از نیامدنت
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين