چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست