غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو