نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید