غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو