ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله