بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين