حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد