پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز