شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
قدم در دفاع از حرم برندارد
سپاھی که تیغ دودَم برندارد
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
آن اسم اعظم که نشانی میدهندش
سربند یا زهراست محکمتر ببندش
میروم گاهی خراسان گاهگاهی کربلا
یکطرفشمسالشموسویکطرفشمسالضحی
یک کوچه غیرت ای قلندر تا علی ماندهست
شمشیر بردارد هر آنکس با علی ماندهست
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
یوسف، ای گمشده در بیسروسامانیها!
این غزلخوانیها، معرکهگردانیها
چنان که دست گدایی شبانه میلرزد
دلم برای تو با هر بهانه میلرزد
میبارد از چشمهایم باران اشکی که نمنم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
خواستم یاری کنم اما در آن غوغا نشد
خواستم من هم بگیرم شال بابا را نشد
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
کو شب قدر که قرآن به سر از تنگدلی
هی بگویم بِعلیٍّ بِعلیٍّ بِعلی
چه جمعهها که یک به یک غروب شد، نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد، نیامدی
ای تا همیشه مطلعالانوار لبخندت
آیینه در آیینه شد تکرار لبخندت
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز
دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار
دادهست تکیه مادر هستی به دیوار