شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
هنوز گرم مناجات و گریۀ عرفاتم
چقدر بوی شهادت گرفته است حیاتم
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
بگذار و بگذر این همه گفت و شنود را
کی میکنیم ریشهٔ آل سعود را؟
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشهپوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز