شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
ما بهر ولای تو خریدیم بلا را
یک لحظه کشیدیم به آتش یمِ «لا» را
کوفه میدان نبرد و سرِ نی سنگر توست
علمِ نصرِ خدا تا صف محشر، سر توست
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز