امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
در عشق، رواست جاننثاری کردن
حق را باید، همیشه یاری کردن
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
با شرک، خدای را عبادت نکنند
دل، تیره چو گردید، زیارت نکنند
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز میگیرد سر راه نگاهم را
هر حادثه با فروتنی شیرین است
خاک از نفس باغچه، عطرآگین است
روی تو برده رونق ماه تمام را
مجذوب کرده جلوهٔ تو خاص و عام را
هر کس که ز دنیا طلبی دور شود
بیگانه ز تزویر و زر و زور شود
با توام ای دشت بیپایان سوار ما چه شد
یکّهتاز جادههای انتظار ما چه شد
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
سرم خاک کف پای حسین است
دلم مجنون صحرای حسین است
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتهست
اشکی که روی گونۀ من پا گذاشتهست
ای نیّت تو رو به خدای آوردن
برخیز! به قصد رونمای آوردن
جانا به خدای کعبه رو باید کرد
با او همه وقت گفتگو باید کرد
اى نفس صبحدم! دعاى که دارى؟
بوى خدا مىدهى، صفاى که دارى؟
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
زمین، به زمزمه میآید، همان شبی که تو میآیی
همان شب آمنه میبیند، درون چشم تو دنیایی
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد