گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
تو با حقّی و حق با توست؛ حق پشت و پناه تو
بدیها دور بادا از وجود خیرخواه تو
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
مرا یاد است سطری بیبدیل از شعر خاقانی:
«که سلطانیست درویشی و درویشیست سلطانی»
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
کجا شبیه تو آخر کدام همسایه؟
عزیز کوچۀ بالا! سلام همسایه!
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت