ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای نام دلگشای تو عنوان کارها
خاک در تو، آب رخِ اعتبارها
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
فضل خدای را که تواند شمار کرد؟
یا کیست آنکه شُکر یکی از هزار کرد؟...
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
ای بر سریر ملک ازل تا ابد خدا
وصف تو از کجا و بیان من از کجا؟...
در هيچ پرده نيست، نباشد نوای تو
عالم پر است از تو و خالیست جای تو