آزاده است، بندۀ آقای عالم است
سلمان خیمهگاه حسین است، «اَسلَم» است
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
سر زد ز شرق معركه، آن تیغ گرمْسیر
عشق غیور بود و برآمد به نفی غیر
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم