آه ای مدینه، شهر رسول امین سلام
مادر سلام، عطر گل یاسمین سلام
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
آیینه شدهست دم به دم حیرتیات
گشته سپر حسین، خوش غیرتیات
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی