چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب...
در عشق دوست از سر جان نیز بگذریم
در یک نفَس ز هر دو جهان نیز بگذریم
ما دل برای دوست ز جان برگرفتهایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفتهایم...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
مقصود عاشقان دو عالم لقای توست
مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست
ای یار ناگزیر که دل در هوای توست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست