هنوز داشت نفس میکشید؛ دیر نبود
مگر که جرعۀ آبی در آن کویر نبود
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده