پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
در آیههای نور، مستور است زهرا
نورٌ علی نورٌ علی نور است زهرا
صبحِ تقویم گفت یا زهرا
همه هستیم گفت یا زهرا
بگذر ز خود که طی کنی آن راه دور را
مؤمن به غیب شو که بیابی حضور را
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابان بیهمتا
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
تنها اگر ماندم ندارم غم علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
صدا نزدیک میآید صدای پای پیغمبر
جوانی میرسد از راه با سیمای پیغمبر
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشۀ مردم، غم نان نه
ای هلالی که تماشای رخت دلخواه است
هله ای ماه! خدای من و تو الله است
امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
آمدی و دل ما بردی و رفتی ای ماه!
با تو خوش بود سحرهای «بِکَ یا الله»
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
فتنه شاید روزگاری اهل ایمان بوده باشد
آه این ابلیس شاید روزی انسان بوده باشد
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی