میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
دارد به دل صلابت کوه شکیب را
از لحظهای که بوسه زده زخم سیب را
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم