ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
کشتند تو را، آه، در آغوش دماوند
سخت است در آغوش پدر، کشتن فرزند
از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
جز ردّ قدمهای تو اینجا اثری نیست
این قلّه که جولانگه هر رهگذری نیست
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰانی
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ، نهانی
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟
ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد
خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولولۀ نام تو خاموش شدن نیست