ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
دلِ آگاه ز تن فکر رهايی دارد
از رفيقی که گران است جدايی دارد
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟
ای دل به خدا سپرده از روز نخست
ای رفته به راه راست با عزم دُرُست
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد
هر نصر من الله به شمشیر علی بود
هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
ماه مولا شد حدیث طیر را با ما بخوان
در ولایش آشنا و غیر را با ما بخوان
اگر وطن به مقام رضا توانی کرد
غبار حادثه را توتیا توانی کرد
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست