با چفیه و جلیقه و قرآن شهید شد
یعنی که در میانهٔ میدان شهید شد
ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
گشوده باغِ تاریخ از گلِ عبرت، بسی دفتر
که هر برگ از تبِ خجلت، رُخی دارد چو شبنم، تر
ذلیل شد امیریاش، صغیر شد کبیریاش
شکسته شد توهّمِ شکستناپذیریاش
ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ، ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
به جز دریغ، چه از دست من برآمده است؟!
مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است
خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
کیست الله؟ بیا از ولیالله بپرس
مقصد قافله را از بلد راه بپرس
باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
فراتر است، از ادراک ما حقیقت ذاتش
کسی که آینۀ ذات کبریاست صفاتش
چگونه وصف کنم شاعرانه کیست علی؟
شبیه نیست به غیر از خودش؛ علیست علی
چه در هیبت، چه در غیرت، چه در عشق، اولین هستی
که بر انگشتر فضل و شرف همچون نگین هستی
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
قلم به دست و عمامه بر سر، عبای غربت به بر کشیدی
به سجده رفتی و گریه کردی و انتظار سحر کشیدی
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
«فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم»
من غلام علیام از دو جهان آزادم
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار