فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
گواهی میدهد انجیل هم آیات قرآن را
نمیفهمم تقلای مسیحیهای نجران را
میان باطل و حق، باز هم مجادله شد
گذاشت پا به میان عشق و ختم غائله شد
تو کیستی که در اندیشۀ رسول خدایی
فروغ چشم حبیبی و چلچراغ هدایی
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
بهجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمیآمد
ولو نجرانیان را تا ابد باور نمیآمد
ای آنکه نور عشق و شرف در جبین توست
روشن، سرای دل ز چراغ یقین توست
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار