همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
دلت زخمی دلت آتشفشان بود
نگاهت آسمان بود، آسمان بود
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
ببین، تاریخ در تکرار ماندهست
جهان در حسرت بسیار ماندهست
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
فقط از شعله و مسمار گفتیم
از آشوب در و دیوار گفتیم
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
دلی سوز صدایت را نفهمید
مسلمانی، خدایت را نفهمید
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
طلوع ناگهانها، زیر آوار
غروب قهرمانها، زیر آوار
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده