سپر ز گریه و شمشیر از دعا دارد
مَلَک به سجدۀ او رشکِ اقتدا دارد
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشهکاری داشت
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهورِ آفتاب را حس کرد
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
در آن نگاه عطشدیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت
اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود