خیرخواه توام از نور سخن میگویم
از هراسِ شب دیجور سخن میگویم
مینویسند جهان چهرۀ شادابی داشت
هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را