کربلا
شهر قصههای دور نیست
رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود، زیباتر
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد