تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
این عطر دلانگیز که از راه رسیده
بخشیده طراوات به دل و نور به دیده
ما ز سیر و دور گردون از خدا غافل شدیم
ما ز آب، از گردش این آسیا غافل شدیم...
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
دلی داشت تقدیم دنیا نکرد
به دریا زد، این پا و آن پا نکرد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم