از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
سینهها با سوختن، ارزندهتر خواهند شد
شمعها در عمق شب، تابندهتر خواهند شد
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم