با گام تو راه عشق، آغاز شود
شب با نفس سپیده دمساز شود
همیشه در میان شادی و غم دوستت دارم
چه شعبانالمعظم، چه محرّم دوستت دارم
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
همواره نبرد حق و باطل برپاست
هر روز برای مسلمین عاشوراست
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
مرا هر قدر ذوق رفتن و پرواز شاعر کرد
تو را اندیشهات مانای تاریخ معاصر کرد
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت