حاصل عمرِ ز خود بیخبران آه بُوَد
هرکه از خویشتن آگاه شد، آگاه بود
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند