شاید او یوسف ذریۀ طاها میشد
روشنیبخشِ دل و دیدۀ بابا میشد
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
از غربتت اگرچه سخنهاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟