زمان از لحظۀ آغاز او چیزی نمیداند
زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
ای کلیماللَّه تماشا کن کلام الله را
بر فراز دست خورشیدِ ولایت، ماه را
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
سامرا امشب ز شبهای دگر زیباتری
در جلال و در شرف اُمّ القرای دیگری
ای یادگار آدم و ادریس، ای قلم
برکش قلم به صفحۀ تلبیس، ای قلم
ای آنکه قسم خورده به نام تو خدایت
بیدار شده شهر شب از بانگ رهایت
دمید ماه رجب رؤیتش مبارک باد
به دوستان خدا نعمتش مبارک باد
شمیم عشق میرسد دوباره بر مشام ما
نسیم رحمت خدا وزد به خاص و عام ما
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
آرم سخن به نام تو، یا باقرالعلوم
تا گویم از مقامِ تو، یا باقرالعلوم
باز درهای عنایت همه باز است امشب
شب قدر است و شب راز و نیاز است امشب
دیگر نبود فرصتِ راز و نیاز هم
حتی شکسته بود دلِ جانماز هم
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
عرض حاجت با تو دارم یا امام عسکری
ای خدایت داده بر خلق دو عالم برتری
باز دل، چلّهنشین حرمِ راز شدهست
مرغ شب، با نفس صبح همآواز شدهست
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
عشق گاهی در جدایی گاه در پیوندهاست
عشق گاهی لذت اشکی پس از لبخندهاست
فاطمهای که عقلها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
دوباره عشق سمت آسمان انداخت راهم را
نگاهی باز میگیرد سر راه نگاهم را