زهی بهار که از راه میرسد، اینبار
که ذکر نعت رسول است بر لب اشجار
تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
صد بار اگر شویم فدای تو یاحسین
کاری نکردهایم برای تو یاحسین
باشد که دلم، راهبری داشته باشد
از عالم بالا، خبری داشته باشد
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
تو آمدی و در رحمت خدا وا بود
و غرق نور، زمین، بلکه آسمانها بود
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
هلا! در این کران فقط به حُر، امان نمیرسد
که در کنار او به هیچکس زیان نمیرسد
سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
باز این چه شورش است، مگر محشر آمده
خورشید سر برهنه به صحرا در آمده
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر