آسمان خشک و خسیس، ابرها بیضربان
ناودانها خاموش، جویها بیجریان
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
ماه مدینه رو سوی ایران میآورد؟
یا آفتاب رو به خراسان میآورد؟
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی