وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
کی میشود از مهر تو، شرمنده نشد؟
یا بندهنوازی تو را بنده نشد؟
از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
هرچند که غافل از تو بودم هردم
هرچند که خانۀ تو را گم کردم
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
دریاب از این همه پراکندگیام
عمریست که شرمندۀ این بندگیام
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
آيينهای و برايت آه آوردم
در محضر تو دلی سياه آوردم
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
آغاز سخن به نام حق باید کرد
هم پیروی از مرام حق باید کرد
ای نام تو شَهد سخنم یا الله
آرام دل و جان و تنم یا الله