ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است