جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
مردم که شهامت تو را میدیدند
خورشید رشادت تو را میدیدند
چشمان جهان محو تماشایت بود
ایثار چکیدهای ز تقوایت بود
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
طوفان خروش و خشم ما در راه است
سوگند به آه، عمرتان کوتاه است
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
یک عمر دلم غصۀ مولا خوردهست
تا حکم شهادت من امضا خوردهست
یک عمر شهید بود و، دل باخته بود
بر دشمن و نفس خویشتن تاخته بود
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
ای کعبه به داغ ماتمت نیلیپوش!
وز تشنگیات فرات در جوش و خروش
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد