بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
افسوس که این فرصت کوتاه گذشت
عمر آمد از آن راه و از این راه گذشت
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده